نصیحت پدری
گفت پدر ای پسر، آبروی خود مبر
آنچه که کِشتی به یَد، دسته نما و ببر[1]
هیچ کسی بهر تو، کار نشاید کند
کار کن و پول خود، هر چه توانی بخر
هیچ درختی نشد، قطع بدست تُهی
آنچه ببرّد تنش، داس بود یا تبر
گوش بکن این سخن، وانچه نگفتم بگو
تجربه و درک خوش، هر دو بود در سفر
یاد تو باشد پسر، در تب و تاب سفر
از بد و بد پیشگان، جمله نمائی حذر
زندگیت بر فقیر، بندگیت بر خبیر[2]
أسوه أخلاق تو، باد بر ایشان نظر
آینه در دست تو، می نشود منکسر[3]
زانکه تو عیب خودت، زان طلبی و خطر[4]
دوست نداری پسر، پر بزنی با دو پر
درس بخوان و ادب، گیر تو بال و بپر
یا تو مخوان درس و شو، نوکر هر کور و کر
یا بشو عالِم به دین، عالَم دیگر بخر
فاش بگویم ترا، زانکه عزیزی مرا
دور شو از منحرف، میوه قلب پدر
ما چو پدر مادران، غصه و غم می خوریم
دوست ندارد کسی، کم شودَت موی سر
هاشم و غم خوردنش، بهر تو باشد پسر
سعی نما در عمل، اُسوه شوی و قمر[5]
10/10/89
هاشم مالکی
[1] - آنچه با دست خود کاشته ای ...
[2] - اولیاء الله (خوبان)
[3] - شکسته نمی شود
[4] - بزرگی و زیبائی
[5] - درخشنده و مشهور
.: Weblog Themes By Pichak :.