متی ترانا و نراک
مدّتها بود که تک مصرعی در ذهنم تداعی می شد و من قصد داشتم که آن را تبدیل به شعری کنم ولی فرصت نمی کردم، تا این که تصمیم گرفتم به این انتظار پایان بدهم و تک مصرعم را به شعری کوتاه تبدیل نمایم، ابتدا نیّتم برای یکی از دوستان بود، ولی در ادامه گفتم: حیف است شعری را صرف دوستان دنیائی کنم، چه خوب است رنگ خدائی (صِبْغَةَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً وَ نَحْنُ لَهُ عابِدُونَ ) [1] به آن بدهم و ماندگارش کنم. با موضوع امام عصر (ارواحنا فداه) شروع کردم و این شد که می بینید:
خواهم که ترا ببینم اکنون
در نزد تو من نشینم اکنون
آیا شوَدَت که رخ نمائی؟
من روی مهَت ببینم اکنون؟
هر چند گنه سیاه کرده
رویم ز تو، شرمگینم اکنون
اما چه کنم عزیزِ جانم
شرم از عرق جبینم اکنون
ترسم که بمیرم و نگردد
روی مهِ تو ببینم اکنون
ای علّتِ خلق و خلقِ علّت
من مشتری زمینم اکنون
ای کاش ترا خریده بودم
با قلب و دلِ حزینم اکنون
چون سَمع و بصَر گناه کرده
هرگز نشود ببینم اکنون
هاشم[2] تو چقدر غافل استی؟
من نزد توأم، همینم اکنون؟
گر پاک کنی تو دیده ات را
خواهم که ترا ببینم اکنون
.: Weblog Themes By Pichak :.