دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
دیر وقت است که من مینالم
از بد حادثههای دوران
پس چرا نیست کسی در پیشم
تا بگوید چه شده ای جانان
وقت صبح و شب و عصر
وانگی در این وقت
من ندارم سامان
پس چرا صبح آمد
من نماندم در خواب
تا نبینم غربت
می زند در مهتاب
داغ دل بس گفتم
با کسان بس سفتم
درد دل ها شستم
تا که شاید وقتی
در سکوت غمها
سر به پایش باشم
زیر دستان او
دستهایش باشم
عاقبت صبح آمد
با کمی عطر و گلاب
تا خودش را بکند
در دل ما مهتاب
فکر شب تا به سحر
در کنار گل تر
خواب از دیده رود
تا نیاید به گذر.
بعدش هم
امروز روز شادی
فردا چرا نیاید
بعد از فراغ امروز
آماده باش شاید
هر کس در انتظار است
در انتظار یار است
من هم در انتظارم
در انتظار یارم
آن یار خوش قیافه
خوشبو ترین نافه
در عالمش نیابی
زیباتر از شکوفه
آن گل که نشکنندش
در بوستان جانان
زیرا که مستمندش
در آستان نباشد
تقدیم به دوستان صمیمی و بهتر از جانم ، این ابیات را فی البداهه همین حالا سرودم و کمی هم نا زیبا شد ببخشین دیگه؟!
پوریا 12/8/86
.: Weblog Themes By Pichak :.