ترس شب
هوا سرد است و بیم از خشم شب دارم نمیدانم هراسانم، گمانم ترس شب دارم
و از سرما و از سوزش شکایت من نمیدارم ولی گاهی چو صیادان، بدریا عزم شب دارم
مر آن عاشق کُش و عاشق پریش زار بر گو بیا اینک به اینجا چون حکایاتی ز شب دارم
اسیر جام مَی باشی ولی افسون ساقی شو مگو در خاطرم افسانهها از یادِ شب دارم
چو در خُمّ مَی افتادی، مکن ناله که در یادی بزن فریاد آن وقتی، که محجوریِّ شب دارم
خدا را شکر میباید، مکن از غُصّهها مُویه بگو یاری که من دارم، ز یُمن ذِکر شب دارم
شراب ناب میجویم به باغستان تاک و مو که من اندوه از بیداری و سرمای شب دارم
شفای درد غافل را همی در سُبحه میجویم و گویا دل بسی محتاجِ آن تیمار شب دارم
بیا مالک تو همره شو و این افسرده خاطر را
ببر آنجا که ساقی را، بگوید: مَیلِ شب دارم
86/11/29
پوریا
.: Weblog Themes By Pichak :.