سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

سپیده

شب رفت و سپیده شد نمایان              از مشرق شهر و غرب ایران

از بس که در انتظار بودیم                   بگذشت به ما چو ماه میزان

آنگه که صدای او شنیدیم                             رفتیم به سوی او چو پیران

با آمدنش سرور و شادی                             شد شعله ور از شهر شهیدان

او گفت که ای مردم ایران                   من خادمِ بر شما دلیران

تغییر دهم حکومتش را                      تعدیل کنم به نفع شیران

بیرون بکنم ظلم و ستم را                   مشتی بزنم دهان سیران

چندی نگذشت زان زمان را                 تا جلوه نمود عدل ومیزان

خورشید قیام شد نمایان                     عالم به فروغ اوست نیران

در بیست و دو بهمن آن سال              پیروز شدند آن دلیران

زان پس سر هر سال به شادی              مجموع سرور گردد ایران

مالک به تو اینگونه بگویم                             هرگز نشوی جدا ز میران

 

21/11/86

پوریا

 




تاریخ : یکشنبه 86/11/21 | 9:55 صبح | نویسنده : پوریا | نظر

 

صبر خدا

عجب صبری است مر او را

به تشویقش بگو هورا

که گر من جای او بودم

خلایق جمله می سودم

ز شر و فتنه عالم

که بر می گردد از آدم

فتن از ریشه می کنم

چهی در بیشه می کندم

بنی آدم در آسایش

نمایم چهره آرایش

یکایک ظلم و افسانه

زدایم من از این خانه

خدا را بنده می باید

هر او را شرم و غم شاید

الهی بر حق خوبان

مرا کن جزو محبوبان

مکن از درگهت دورم

که من در تارکی کورم

شباهنگام د رصحرا

مکن این بنده را تنها

مرا طوق گدائی ده

بمن از آنچه خواهی ده

 

پوریا

20/8/86

 




تاریخ : دوشنبه 86/8/21 | 8:3 صبح | نویسنده : پوریا | نظر

 

 

 

بسم رب العشق

اسم رب عشق

بار سنگین وظیفه

موج رنگین قطیفه

چشم صیاد حریفان

دست فریاد ظریفان

ساقه‌ی خشکیده‌ی نی

سایه‌ی رنجیده‌ی دی

برگ ریزانِ‌ اقاقی

خُمره‌ی لرزان ساقی

ناله‌های کودک من

نامه‌های یک یک من

سرو تا زانو خمیده

برگ زردآلو ندیده

غنچه‌های سبز و پرپر

لاله‌های تازه در بر

جمله از داغ غم تو

گشته در باغ یم تو

خشک و مهدوم و کلافه

مشک و معشوق و جزافه

آنکه صبرش بیش باشد

وانکه نوشش نیش باشد

طاقت از کف می‌رباید

جامه از تن می‌زداید

بهر دیدار تو جانا

مهر صد بار تو با ما

پس کی آید وقت دیدن

بس نشاید خود رمیدن

غصه‌ی  پروانه‌هایم

قصه‌ی آن نامه‌هایم

جمله از مهدی بگویند

سبحه از منجی بجویند

یا رب آن یار دلارا

تا دگر جمعه بده ما

 

پوریا

19/8/86




تاریخ : شنبه 86/8/19 | 9:39 صبح | نویسنده : پوریا | نظر

 

یار ما

 

ساده اما پر هیاهو

ازدحامی از پس او

خط سرخش شاهد آن

راستیّ گفته ی او

او کسی جز اسمان نیست

از فتن ها در امان نیست

گفته بودم برنگردی

زانکه تو مملو دردی

آفتابا کی درآیی

طاق ظلمت درگشائی

سقف عالم تیره گون شد

قلب آدم پر ز خون شد

ظلم ظالم مستدام و

جور حاکم  زهر کام

عالم و آدم پریشان

پس کی آید یار ایشان

او چراغ آخرین است

منبع نور زمین است

اوست مهدی اوست مولا

اوست با دستان زیبا رو به بالا

یا رب او را کی رسانی

بهر یاری دل ما

 

 

پوریا




تاریخ : چهارشنبه 86/8/16 | 7:52 صبح | نویسنده : پوریا | نظر

یا علی مدد

 

یا علی گفتیم و عشق آغاز شد 

 عشق هم با عاشقی دمساز شد

 

گفت آن شب با حسن مولا علی

 این بود ختم کلام منجلی

 

با سه کس هرگز مکن بد ای پسر

 با یتیم و با اسیر و در به در

 

حق قرآن و یتامی کن ادا

 بعد آن حق فقیران کن جدا

 

بعد من بر قاتل من رحم کن

 با یکی ضربت قصاص از وَهن کن

 

وانگهی رو کرد بر اطفال خود

 آگهی دادش ز قصد و حال خود

 

هر یکی را او همی انذار کرد

 تا که رو را جانب آن یار کرد

 

گفت عباسم مبادا روز عَشر 

گردد امداد حسینم از تو ترک

 

این تو و این دشمنان بی حیا

 این تو و این کودکان بینوا

 

کن حمایت از زُرار مصطفی

 تا شوی محبوبِ یار مصطفی

 

زان پس او آهی کشید و بی صدا 

 کرد هجرت سوی مولایش خدا

 

روز 20 رمضان سروده شد

10/7/86

 

 

 




تاریخ : دوشنبه 86/8/14 | 1:51 عصر | نویسنده : پوریا | نظر

 

 

 

مشکی از اشک

دیدم به روز هجران

مجموعه‌ی شهیدان

هر یک بسوی یاری

افتان و گاه خیزان

وانکه خطاب آمد

یاران من کجایند

آن لاله های نالان

آنانکه با دل خود

آتش زنند دامان

دستانشان بلند است

سوی خدای رحمان

گویند یارب اینک

ده جملگی تو فرمان

بر دشمنان قرآن

گر دست بر ندارند

خوار و ذلیل گردان

آنانکه مشک خود را

از اشک جمله طفلان

کردند پر به خنده

دستان خود چو رندان

یا رب به حق یارت

آن یار غیر همسان

دست ستم جدا کن

از خلق بد گریزان

آمین یا رب العالمین




تاریخ : دوشنبه 86/8/14 | 11:13 صبح | نویسنده : پوریا | نظر

دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا

دیر وقت است که من می‏نالم

از بد حادثه‏های دوران

پس چرا نیست کسی در پیشم

تا بگوید چه شده ای جانان

وقت صبح و شب و عصر

وانگی در این وقت

من ندارم  سامان

پس چرا صبح آمد

من نماندم در خواب

تا نبینم غربت

می زند در مهتاب

داغ دل بس گفتم

با کسان بس سفتم

درد دل ها شستم

تا که شاید وقتی

در سکوت غمها

سر به پایش باشم

زیر دستان او

دستهایش باشم

عاقبت صبح آمد

با کمی عطر و گلاب

تا خودش را بکند

در دل ما مهتاب

فکر شب تا به سحر

در کنار گل تر

خواب از دیده رود

تا نیاید به گذر.

بعدش هم

امروز روز شادی

فردا چرا نیاید

بعد از فراغ امروز

آماده باش شاید

هر کس در انتظار است

در انتظار یار است

من هم در انتظارم

در انتظار یارم

آن یار خوش قیافه

خوشبو ترین نافه

در عالمش نیابی

زیباتر از شکوفه

آن گل که نشکنندش

در بوستان جانان

زیرا که مستمندش

در آستان نباشد

تقدیم به دوستان صمیمی و بهتر از جانم ، این ابیات را فی البداهه همین حالا سرودم و کمی هم نا زیبا شد ببخشین دیگه؟!

پوریا 12/8/86




تاریخ : شنبه 86/8/12 | 9:41 صبح | نویسنده : پوریا | نظر

  • حمزه
  • حقه
  • کارت شارژ همراه اول